وقتی ستون طنز کسی روبهراه شد
یعنی که زندگانی وی روسیاه شد
با این ستون، درآمده از جایی پیر ما
ای بیخبر ز محنت کار خطیر ما
شلوارها درآمده از پا هزارها
اینجا گدا شدند چه سرمایهدارها
قارون از این معامله بدبخت میشود
البرز چون کویر حلب تخت میشود
یک دست توبهنامه و یک دست رونوشت
فرجام آنکه طنز سیاسی و رو، نوشت
چون متهم به جیرهخوری از اجانبی
فیالجمله نیست شغل شریف و مناسبی
بر این اساس بنده سیاسی نمیشوم
سرگرم سوژههای اساسی نمیشوم
کلاً من و ستونِ بوتون و اشارهها
ایهامها، مغازله ها، استعارهها
ماییم و بلبل و گل و اینجور چیزها
ما را چه کار با رؤسا پشت میزها
ماییم و ساعتی گذرا در کنار جوی
ما را چه کار با وزرا در کنار جوی؟
از ترس، از هراس، ز وحشت، ز خوف و بیم
ما مستقیم بر سر موضع نمیرویم
*
توفان سوژههاست که منظوم کردنیست
در این میان کدام یکی زوم کردنیست
یک روز سوژه وضع گرانیست فیالمثل
روز دگر تقلب زنبور در عسل
یک روز جایگاه من و ما در این جهان
روز دگر سقوط مسافر از آسمان
یک روز معضلات پس و پیش ازدواج
روز دگر نداری و اندوه و احتیاج
یک روز دختران فراری که شد زیاد
روز دگر بلای جهانسوز اعتیاد
بار دگر که فهم و کمال و کیاست است
موضوع، بلبشوی جهان سیاست است
مردی که زن شدهست و عمویی که حامله است
خوانندهآی که با همه پای معامله است
هر چند کشور من و تو مهد سوژههاست
آن سوژهای که چاق نسازد چپق کجاست؟
شهرام شكيبا